مادرانه

پایان

دیروزقرار شد به خونواده بابایی بگیم قرار شد من به خواهراش بگم ولی رفتیم خونه مامانینا دیدیم اونجا نیستن و فقط مامان هست بابایی هی نگام کرد گفت بگم منم کلی استرس گرفتم گفتم بگو و هی خندمون میگرفت تا این که مامان رفت حیاط بابایی ام دنبالش رفت و میگه یه چیز میگم به کسی نگو خانومم بچه داره خخخخ یهو دیدم مامان با خنده میاد پیشم خلاصه اونام فهمیدنو قرار شد به کسی نگن مامانی میخوام یه وبلاگ دیگه برات بسازم اینارو برای کسانی نوشتم که مشکل منو دارن میخوان مامان شن ولی انتظار دارن میکشن عزیزا خدا بلخره در رحمتشو به روتون باز میکنه و نا امیدتون نمیکنه ایشالا دامن همه منتظرا سبز بشه آمین
26 آذر 1393

مامان شدم

سلام عشق مامان این ماه بد زدن آمپولا وقرصا یه درد بدی زیر دلم سمت راست داشتم که خیلی زیاد بود  پیش خودم میگفتم این ماهم نشد وحتما کیست دارم یه روز یه خواب خوب دیدم خوابدیدم تو اتاق زایمانم و خاله و همسری گلم پیشم هستن تا این که بچم بدنیا اومد یه دختر خیلی ناز بود من همیشه میگفتم میخوام بچم بور باشه ولی تو خوابم بچم چشم و ابرو مشکی بود مثل باباش خلاصه خیلی ناز بود به شوهری زنگ زدمگفتم من بچمو میخوام خلاصه مثل هر ماه دیگه کلی علایم میومد و هی میگفتم توهم مثلا سینم تیر میکشید یا یهو هوس یه چیزی میکردم مثل آلو و آش که شوهری مجبور کردم برام بخره هی پیش خدا میگفتم خداجونم بیش از این جلوی همسری شرمندم نکنه تا این که شوهری ام خواب دید حامل...
26 آذر 1393

هفدهمین ماه انتظار

سلام مامانی بعد ازدوماه مصرف قرص و برطرف شدن کیست و جواب آز خوب دکتر بهم یه سری آمپول و قرص داد که در مان شروع بشه برای اومدنت و بعد رفتم سونو کرد وگفت خیلی خوب فولی هات وایشالا چند قلو میشه کلی انرژی مثبت بهم داد گفت میخوام با آز مثبت بیای پیشم و یه برنامه داد که چه روزی آمپول و قرص و اقدامامو انجام بدم  وکلی باحال خوش با بابایی از مطب خارج شدیم
5 آذر 1393
1
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به مادرانه می باشد